تب بی تاب کنکور (با اجازه خواجه نصیرالدین طوسی)
و امّا بعد...و هر که صناعتی را مستعد کنکور بود، او را بدان توجه گرداند تا دو اسبه از روی همه فضیلتهای دو قبضه
و هنرهای بالقوه گذر کردندی تا در آستانه دانشگاه به رسم رقابت جانفرسا وارد شدندی والّا تضییع روزگار و تعطیل عمر او کرده باشند.
به همین سبب آورده اند که مادری از مکتب "کنکورمداران" عالم قطبی روزی که آدمی در میان آدمیان نبودندی، فرزندی از تبار "کنکورزادگان"بزادندی
و از همان روز نخست او را به مهدکودک "کنکور گرایان" بیاورندی و قبل از ثبت نام او،
با والی مهدکودک شرط و شروطی بگذاشتندی که ای معلّم اوّل و آخر! و ای مربی عالم وآدم!
این فرزند را به تو واگذاشتم تا به او چیزی بیاموزی که اکسیر جاودانه زندگی دنیا و آخرتش باشد و والی مهدکودک
با شگفتی و ابهام از او سوال بکردندی که ای مادر نازنین! مقصود و مراد تو از آن اکسیر زندگی دنیا و آخرت چیست؟
مادر با نگاهی اندر سفیه و سفیه اندر شفیع نزد این سفیهان عاقل بگفتا که بسیار پرواضح و آشکار است که مراد همان درد بی درمان کنکور است و بس!
والی این مهدکودک این بنشیند و دم فروبست و کودک بگرفت و او را در اتوبان آموزش،
چهار نعل از مدرسه تا دانشگاه براند و دربست با یک قطار سریع السیر Subway(مترو) از این سو به آن سو به آن سو روانه کنکور کرد
تا بر همه عالمیان و آدمیان ثابت گردد که بقای نوع بشر به عمق دریای خزر در تنازع بقای "حجر" منوط است
به رتبه اوّل در مدار کنکور بر اساس اصل انواع داروین و در پایان شاهراه اتوبان این جمله بنگاشت:
آموختن برای زیستن است نه زیستن برای آموختن
(( نیمکت نشینان پشت کنکور))
نتیجه اخلاقی : من معدل دارم پس هستم! من می روم دانشگاه پس نمی روم به پرتگاه!